ماهنامه پژوهشی - علوم انسانی «ره آورد گیل» / سال دهم / دوره جدید / شماره 19 و 20 / آبان و آذر 1392 / صفحه 15 و 16
دو شعر از زنده یاد کامبیز صدیقی
شعر «مــادر»
مادر
بر سفرهی زمین
ته مانده ای
از پنج روز عمر.
یک مشت پوست...
یک مشت استخوان...
*
مادر میان خانه ویرانه اش؛
گنجی گرانبها.
چونان،
فولاد آبدیده؛ مقاوم.
چون کوه استوار.
*
اسطورهی مقاومت و ایثار.
با یک دل به وسعت یک دریا.
یک آسمان صفا.
معجونی از شجاعت و ایمان...
ممزوجی از فرشته و انسان...
*
مادر؛
مثل ترانه های قدیمی؛ قشنگ.
در هر نگاه او،
شیرین ترین کلام...
زیباترین سرود...
*
مادر
تلخیصی از کتاب غم روزگار
فرزند رنج و کار
معصوم تر زِ مریم و بی شک،
از قدسیان.
*
از ابتدا تا انتهای جنگل اعداد،
بی گمان؛
ایثار و عشق.
یک بیشه زار شیر،
هنگام ناگزیری پیکار.
*
او، روزها
چون آفتاب.
شب ها
یک ستارهی روشن، به چشم ما.
*
مادر،
با مرگ خویش
مانند خشت کنگره ها،
بر آن حصار کاخ مداین.
چون پایه های کاخ آپادانا،
در واپسین نبرد.
*
مادر
فولاد آبدیده
روزِ هجوم لشکر جرّار یاٴس
در خانواده؛ مرکز ثقل مقاومت.
در حلقه محاصرهی مشکلات؛
تسخیرناپذیرترین دژها.
*
مادر
در چشم ما
از چشمه، پاک تر
از کوه و دشت و جنگل و دریا، بزرگ تر
مثل نسیم صبح؛ دل انگیز.
همچون هوای جنگل سرسبز؛ روح بخش.
چونان سپیدرود؛ پر از برکت.
مانند موج های خزر؛ باشکوه
چون آفتاب گرم...
شعر «آتش»
من آتشم
که فصل زمستان،
گرما به خانه های شما دوستان
می آورم.
خاکسترم،
در چشم دشمنان شما می رود.