روزنامه امین، شماره چهارم، هفتم اردیبهشت 1377
گفتگوی کوتاه با کامبیز صدیقی
شاعر آثار در جاده های سرخ شفق، آواز قناری تنها، در بادهای سرد
با تبریک متقابل، چنانکه می دانید دوران بازنشستگی را با مطالعه متون کلاسیک بویژه آثار مولانا جلال الدین و تصحیح و ویرایش اشعار خودم جهت سپردن به چاپخانه سپری می کنم.
نه خیر، به قصد رفع کنجکاوی های شخصی خودم، البته تحقیق مشترکی است همراه با دکتر آرمان [صدیقی].
مطبوعات را بعد از دوم خردادماه چگونه ارزیابی می کنید؟
مردم در انتخابات دوم خردادماه به وزیر ارشادی رای دادند که در زمان تصدی خود کارنامهی درخشانی داشت با امید به اینکه در راس قوه اجرائی هم قدم های مثبت تری برای ارتقاء فرهنگی این مملکت برادارند. انشاالله.
گفته می شود که کانون نویسندگان دوباره در حال شکلگیری است، نظر شما چیست؟
تبادل تجارب هنری هنرمندان به نفع جامعه است. کانون در گذشته هم محل تجمع هنرمندانی با گرایشات گوناگون بود، اما همهی آنها در مورد حمایت از آزادی بیان و اندیشه و مبارزه و سانسور وحدت نظر داشتند. هنر پلی است که انسان ها با عبور از آن به یکدیگر نزدیکتر می شوند. اشاعهی هنر خالص و مردمی شعار هر کانون هنری هست و خواهد بود.
در چه سالهایی شما عضو کانون بوده اید؟
قبل از انقلاب، دقیقا نمی دانم در چه سالی، شاید دو یا سه سال قبل از انقلاب. در آن سال که من به عضویت کانون درآمدم فعالیت کانون از طرف رژیم غیرقانونی اعلام شد و در نتیجه فعالیت های کانون به شکل زیرزمینی انجام می گرفت.
آقای صدیقی، در گیلان شعری مطرح است که به آن «هساشعر» می گویند، تا آنجا که می دانم شما خود آثاری در این زمینه دارید. هساشعر چیست؟ و تفاوت آن با طرح یا ...
هساشعر تبلوری از تصویر و ایجاز است و با شعر رسمی هیچ تجانسی ندارد. وجه افتراق هساشعر با هایکو در کشف پدیده ها و بازگو کردن آنهاست، مثلا:
آسمان
او دور دوران ایوارده
باباخان تیرکمان گوما کود
یعنی: آسمان دوباره در آن دور دورها، رنگین کمان را گم کرده است
شعر درختی است که ریشه در واقعیت دارد به عبارت دیگر نتیجهی ابراز کشف واقعیت است.
البته با بیان هنری.
بله، درست است.
اکثر شعرهای چاپ شدهی شما در غالب نیمایی است، اما چون سرآغاز صحبت با بهار بود، دوست دارم با «بهاریه»ی شما هم به پایان ببرم که بسیار دلنشین است.
دوباره فاخته آمد، به شاخه کوکو کرد
چومن هوای تو شاید که ای پریرو کرد
زبرق شبنم بر هر شکوفه دانستم
که صبح آمد و شب را دوباره جارو کرد
نبود برق نگاه تو، آسمان از دور
ستارهی سحری را، پر از تلاطم کرد
به سنگ، شیشهی عطر بهار تا بشکست
تمام دامن گلهای باغ، خوشبو کرد
میان آینهی آب رود، عکس درخت
دوباره غرق تماشای خود، دوصد قو کرد
دوباره قهقهه، کبک دری بزد در کوه
دوباره چلچله در آسمان هیاهو کرد
سر خجول گل آفتابگردان را
بلند کرده، عجب آفتاب جادو کرد
شکسته باد کمانی که در چنین فصلی
کمین به راه هزاران هزار آهو کرد